شعر گُلِ ختمی از محمود کیانوش
یک گُلِ ختمیِ قرمز آنجا می بینم؛
خواهرم می گوید:
راستی، دیشب چه هوایی بود!
باد سنگین و شتابان می آمد،
تنه اش را بر من می انداخت،
نَفَسم را می بُرّید،
می رفت.
خواهرم،
آن گُلِ ختمی قرمز را، من
می شناسم دیری ست؛
باد را می خواهد،
امّا
ساقه اش نازک و آغوشش تنگ،
عاشقِ کوچکِ بی تدبیری ست.
شعر گُلِ ختمی از محمود کیانوش