امروز با شما کاربران سایت 8a8.ir هستیم با داستانک خون عشیره از هوشنگ بهداروند
خون عشیره
بعد از دو سال حبس، تازه از زندان آزاد شده بود.
خون عشیره در رگ های زن می جوشید و همیشه دوست داشت
پسرانش را مثل خودش نترس و بی باک بار بیاورد.
پسرش سر کوچه بود که زن کِل کشید و مشتی تیر، توی تنور
نان پزی نیمۀ روشن گوشۀ خانه انداخت تا همسایه ها را
در شادی خود سهیم کند. هنوز پسرش از در وارد نشده
بود که یکی از گلوله ها درست به سینه اش خورد.
منبع: کتاب مترسک مین / هوشنگ بهداروند