تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است
گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است
این آتش از هر سر که بر خیزد تماشایی است
دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است
زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر بر نخواهد گشت، زیبایی است
راز مرا از چشمهایم می توان فهمید
این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است
این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمی آیی است
شاید فقط عاشق بداند “او” چرا تنهاست
کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است …