غزل غریب آشنا از هوشنگ بهداروند

غزل غریب باز دوره می کنم روزگار خویش را شرح دانه دانۀ کار و بار خویش را گرچه خسته ام ولی، باز هم به خاطرت می کشم به سینه من انتظار خویش را جان آینه قسم چند وقت می شود تلخ کرده ام به خود روزگار خویش را لحظه لحظه بی شما چون مسیح بی … ادامه مطلب

غزل کَرت های خنده از هوشنگ بهداروند

غزل کَرت های خنده از هوشنگ بهداروند کَرت های خنده باز بی حضور تو انتظار می کشم توی دفتر دلم نقش دار می کشم توی دفتر دلم نقش دار می کشم کَرتِ های خنده ام گرچه خشک شد ولی من به لوت سینه ام چشمه سار می کشم با مداد اشک خود، مثل روزهای پیش … ادامه مطلب