«چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را»
سلام خدمت شما عزیزان ، امیدوارم حال تک تکون خوب باشه ان شاءالله
امروز با شما هستیم با شعری دیگر از محمد سلمانی
با عنوان چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
ببین در سطر سطر صفحه ی فالی که می بینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم
ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید :
که من هم انتهای راه را تاریک می بینم
تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز پایان ترا در حال تمرینم
نه! تو آینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم
برو بگذار شاعر را به حال خویشتن بانو
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرف هایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم
شاعر: محمد سلمانی