داستان اخلاقی (حفظ آبروی دیگران)
روزی طلبه ای سر کلاس درس آیت الله بروجردی از ایشان سؤالی کرد. ایشان تصور کرد
این طلبه درخواست حاجت و نیازی خصوصی کرده است.
در جواب او گفت بعد از این که درس تمام شد بیا منزل تا مشکلت را حل کنم. یکی از
آقایان گفت آقا این اشکال درسی دارد. ایشان دید قدری از شأن و مرتبه ی طلبه کاسته
شد.این طلبه چون قبلاً نیاز شخصی خود را با آیت الله العظمی بروجردی در میان نهاده بود
ایشان تصور کرده بود ، این بار نیز همان درخواست قبلی را مطرح کرده است و نمیخواهد
جلو مردم اظهار نیاز بکند.
آقای بروجردی بعد از این که فهمید طلبه سؤال علمی داشته است خیلی پریشان شد.
بعد از اتمام درس طرف کفش کَن نرفت به داخل جمعیت رفت طلبه را دید خم شد ودست
او را بوسید تا مبادا از آبروی آن طلبه کاسته شود.
داستان اخلاقی (حفظ آبروی دیگران)