داستان اخلاقی (از ماست که بر ماست)
به یك بزرگی گفتند بچه ی شما بی ادب است.
گفت: چه كرده است؟
گفتند: سقایی، مشك آبی روی دوشش بود و می رفت، بچه ی شما یك سوزن به مشك
آب فرو كرد و این آب هایش خالی شد. آن بزرگ : خیلی ناراحت شد، رفت به همسرش
گفت، همسر شروع كرد به منقلب شدن و گفت: باید اینطور باشد، گفت: چرا؟
گفت: من وقتی حامله بودم، از كنار درخت اناری گذشتم، انار مردم بود. دهنم پر آب شد،
یك سوزن در انار فرو كردم و از این سوراخ آب انار را خوردم. آن آب انار خلافی كه خوردم،
باید. . .
من سوزن به انار زدم، باید بچه ام به مشك سوزن بزند
منبع:حجت ااسلام قرائتي در برنامه درسهايي از قرآن ۰۴/ ۰۷/ ۸۷