وقتی منزه گشته خاک از سجده هايت از حمیدرضا برقعی
گل های عالم را معطر كرده بويت
ای آن كه می گردد زمين در جست و جويت
يادش بخير آن روزها ريحان به ريحان
می چيد پيغمبر بهشت از رنگ و بويت
سياره ها را در نخی می چیدی آرام
می ساختی تسبيحی از خاک عمويت
برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر
جرعه به جرعه آب خوردند از سبويت
درهای رحمت باز می شد با دعايت
دردا كه می بستند درها را به رويت
تاريخ می داند فدک تنها بهانه است
وقتی بهشت آذين شده در آرزويت
وقتی منزه گشته خاک از سجده هايت
وقتی مطهر می شود آب از وضويت
چادر حمايل می كنی از حق بگويی
حتی اگر يك شهر باشد روبرويت
برخاستی با آن صفت های جلالی
اين بار آتش می چكيد از خلق و خويت
حتی زمان می ايستد از اين تجسم
تو سوی مسجد می روی مسجد به سويت
از های و هو افتاد دنیا با سکوتت
دنيا به آرامش رسيد از های و هويت
از بانگ بسم الله رحمن الرحيمت
از آن نهيب الذين آمنويت
تو خطبه می خواندی و می لرزيد مسجد
ذرات عالم يک صدا لبيک گويت
خطبه به اوج خود رسيد آن جا كه می ريخت
مدح علی حيدر به حيدر از گلويت
گفتم علی… او قطره قطره آب می شد
آن شب كه روشن شد سپيدی های مويت
آن شب كه زخم تو دهان وا كرد آرام
زخم تو آری زخم آن رازِ مگويت
هنگام دفن تو علی با خويش می گفت
رفتی ولی پايان نمی يابد شروعت…
وقتی منزه گشته خاک از سجده هايت از حمیدرضا برقعی