شعر مظلومِ جاهل از محمود کیانوش
آن بینوا پرنده،
در بارگاهِ طوفان
خوش آشیان گرفته،
سر از غرور و شادی
بر آسمان گرفته
از آفتاب و باران
آواز می دهد.
پرهای مادرش را
بی آنکه او بداند
باد از زیرِ پنجه هایش
یک یک پرواز می دهد.
بر تخمهای خالی،
با قصّه های پوچ و مکرّر
آینده را کم کم
بیدار می کند.
در گاهوارِ لحظه
شعر مظلومِ جاهل از محمود کیانوش