داستان اخلاقی (فریاد شیطان)
روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود. حضرت رسول صلى الله عليه و آله هم
سرگرم طواف خانه كعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و
نزار و رنگ پريده، كنارى ايستاده است، فرمود: تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و
رنجورى ؟!
گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه كرده
اند؟
گفت : يا رسول الله ! چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين
خوى را از ايشان بگیرم نمى توانم. فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟
گفت:
اول اين كه هرگاه به يكديگر مى رسند سلام مى كنند و سلام يكى از نامهاى خداوند
است. پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند و هر كه جواب
سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند.
دوم اين كه وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند و آن را چندان ثواب است كه
هنوز دست از يكديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند.
منبع: اصول کافی، ج 2، باب 78
سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها “بسم الله” مى گويند و مرا از خوردن آن طعام و
شركت در آن دور مى كنند.
چهارم، هر وقت سخن مى گويند: “ان شاءالله” بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى
مى شوند و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند.
پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم. باز چون شام مى
شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را
مى آمرزد.
ششم، از همه اينها مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند
“صلوات”مى فرستند و من چون ثواب صلوات را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا
طاقت ديدن ثواب آن را ندارم
هفتم ؛ ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال
است…
داستان اخلاقی (فریاد شیطان)