داستان اخلاقی (بخشش)
شخصی از اقوام امام سجاد علیه السلام نزد آن حضرت آمد و به او ناسزا گفت. امّا امام
علیه السلام جواب او را نداد تا آن مرد جسور از او جدا شد و رفت.
آن گاه امام علیه السلام به همراهان خود فرمود: شما شنیدید که این مرد با من چه
گفت، من دوست دارم که شما با من بیایید تا جواب سخنان او را از من بشنوید.
آن ها گفتند ما می آییم و دوست داشتند امام جواب او را بدهد.
اصحاب با امام علیه السلام حرکت کردند در بین راه شنیدند که آن حضرت این آیه را می خواند:
والکاظِمینَ الغَیظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُحْسِنین
از صفات پرهیزکاران این است که خشم خود را فرو می برند و مردم را می بخشند و
خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
با قرائت این آیه فهمیدیم که به او چیزی نخواهد گفت.
پس امام علیه السلام جلو رفت تا به منزل آن مرد جسور رسید و با صوت بلند او را صدا زد
و به یاران خود گفت: بگوئید علی بن الحسین است.
چیزی نگذشت که با حالت دشمنی پشت درب آمد و شکی نداشت که امام علیه السلام
برای انتقام گیری به سراغ او آمده است.
حضرت به او فرمود: ای برادر من! تو پیش از این نزد من آمدی و آن حرف های ناسزا را به
من زدی. اگر آنچه گفتی در من وجود دارد از خداوند طلب مغفرت می کنم و اگر آنچه را
گفتی در من نیست و نسبت ناروا دادی خداوند تو را ببخشاید.
در اینجا بود که آن مرد جسور بین دو چشم امام علیه السلام را بوسید و گفت: آنچه را که
گفتم در تو نیست بلکه خود به این گفته ها سزاوارترم.
منبع:بحارالانوار، ج 46 صفحه 54 و 55
منبع:قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ، ص 81
داستان اخلاقی (بخشش)