با سلام خمت کاربران همراه با 8a8.ir امروز با داستانک چاه و طناب از هوشنگ بهداروند با شما همراه هستیم.
چاه و طناب
نابینا بود. تازه به همراه خانواده پسرش به این خانه آمده بود. پسرش برای این که بدون نیاز به کمک کسی، راه پر پیچ و خم دستشویی را
راحت پیدا کند.یک طناب از دم در اتاق تا در توالت برایش کشیده بود.
آن شب بعد از نظارت روی درس نوه هایش، پسرش او را به اتاق خودش رساند.
نیمه های شب وقتی می خواست به سمت دستشویی برود متوجه شد طناب او را به سمت دستشویی نمی برد
و همین باعث شد تا با صدای بلند پسرش را از خواب بیدار کند.
پسرش با دیدن او فریاد کشید تا قدم دیگری بر ندارد
چون انتهای طناب دقیقا بالای سر چاه بسته شده بود. نوۀ کوچکش از آن بچه های درس نخوان بازیگوش بود.
برگرفته از کتاب مترسک مین / هوشنگ بهداروند
داستانک چاه و طناب از هوشنگ بهداروند