بردگی خضر (ع) از تاجر بازار (بخش دوم)
تاجر به او گفت: آفرين، كار را بسيار نيكو انجام دادى، با قدرتى كه هيچكس آن قدرت را
ندارد.پس از مدتى تاجر تصميم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امين
يافتم، تو را در خانه ام میگذارم، نسبت به اهل خانه ام جانشين خوبى باش تا باز گردم، و
من خوش ندارم تو را به زحمت افكنم.
خضر گفت: زحمت نيست، هر كارى میخواهى بفرما انجام دهم.
تاجر گفت: مقدارى خشت درست كن و آماده نما تا باز گردم.
تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت ديد خضر عليهالسلام ساختمان خانه او را
به طور محكم و عالى درست كرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند
میدهم بگو تو كيستى و كارت چيست؟
خضر گفت: تو مرا به امر عظيم كه وجه خدا باشد سوگند دادى، و همين وجه خدا مرا به
بندگى او واداشته است، من خضر هستم كه نامم را شنيده اى. فقيرى از من تقاضاى
كمك كرد. در نزدم چيزى نبود كه به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزير خودم را
بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت.
اين را بدان كه اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا كارى را انجام دهد، و
آن شخص قدرت انجام آن كار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قيامت به گونه اى
محشور مىشود كه در صورتش گوشت و خون نيست، و تنها استخوانى كه بر اثر به هم
خوردنشان صدايش به گوش میرسد، در چهره او دميده مىشود.
تاجر معذرت خواهى كرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.
خضر گفت: اشكالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى.
تاجر گفت: پدر و مادرم به فدايت، در مورد خود و اهل خانه ام هر گونه كه میخواهى رفتار
كن .اختيار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد كردم هر جا میخواهى برو.
خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد كنى تا به عبادت خداوند بپردازم. تاجر او را با كمال معذرت
خواهى آزاد نمود.
خضر عليه السلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه توفيق بندگى درگاهش را به من
عنايت فرمود، و مرا در پرتو بندگيش، از انحرافات نجات داد.
بردگی خضر (ع) از تاجر بازار (بخش دوم)