غزل غریب
باز دوره می کنم روزگار خویش را
شرح دانه دانۀ کار و بار خویش را
گرچه خسته ام ولی، باز هم به خاطرت
می کشم به سینه من انتظار خویش را
جان آینه قسم چند وقت می شود
تلخ کرده ام به خود روزگار خویش را
لحظه لحظه بی شما چون مسیح بی گناه
می کشم به گُرده ام چوب دار خویش را
آخر از غم شما ای غریب آشنا
می کنم کتاب من شرح زار خویش را
شاعر:هوشنگ بهداروند