داستان اخلاقی (عارفی که حمال شهر بود)

پربازدیدترین این هفته:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

داستان اخلاقی (عارفی که حمال شهر بود)

در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله

تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده:

در بازار تبریز بار می‌برده، یک روز بار، سر شانه‌اش بود که دید، بچه کارگری، از بالای

داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این حمال هم دستانش را بلند می‌کند،

می‌گوید الهی نگه دارش!

این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق می‌ماند، این حمال دستش را دراز می‌کند، این

بچه را بغل می‌کند، زمین می‌گذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟!

گفت: من همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار می‌برم، گفتند: چطور شد

گفتی خدایا نگه دارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگه داشتش،گفت: چیز مهمی

نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت

کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ

کن، خدا گفت: چشم

منبع:به نقل قول از علامه طباطبایی

 

داستان اخلاقی (عارفی که حمال شهر بود)

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *