بردگی خضر (ع) از تاجر بازار (بخش اول)

پربازدیدترین این هفته:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

بردگی خضر (ع) از تاجر بازار (بخش اول)

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا میخواهيد خاطره‏ اى از

خضر عليه‏ السلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا.

پيامبر (ص) فرمود: روزى خضر عليه‏ السلام در يكى از بازارهاى بنى اسرائيل عبور می‏كرد،

ناگهان فقيرى كه او را میشناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك كرد.

خضر عليه‏السلام گفت: ايمان به خدا دارى، ولى چيزى نزدم نيست تا به تو بدهم.

فقير گفت: آثار نورانيت و خير در چهره تو می‏نگرم، و اميد خير از تو دارم تو را به وجه (آبروى)

خدا به من كمك كن.

خضر عليه‏السلام گفت: مرا به امر عظيم (آبروى خدا) قسم دادى، چيزى ندارم (ولى

نمی‏توانم از اين امر عظيم كه نام بردى بگذرم) جز اين كه مرا به عنوان برده (غلام) بگيرى و

در اين بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.

فقير گفت: آيا چنين كارى روا است؟

خضر گفت: به حق میگويم كه تو مرا به امرى عظيم سوگند دادى. من نمی‏توانم اين نام

عظيم را ناديده بگيرم، مرا بفروش.

فقير: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و

رفت.خضر عليه‏السلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى ديد اربابش كارى را بر عهده او

نمی‏گذارند.روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خريده‏اى، دستور بده تا كارى را براى

تو انجام دهم.تاجر گفت: من خوش ندارم كه تو را به زحمت بيفكنم، تو پيرمرد

سالخورده‏اى هستى.خضر گفت: نه، كار براى من زحمت نيست.تاجر سنگ بزرگى را در

گوشه خانه ‏اش نشان داد كه لازم بود شش نفر كارگر در طول يك روز بتوانند آن سنگ را از

آن جا بردارند و بيرون ببرند و گفت: اين سنگ را از خانه خارج كن.خضر عليه‏السلام در

همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهايى آن را بيرون برد.

 

 

 

منبع:بحارالانوار، ج 13، ص 321

 

 

 

بردگی خضر (ع) از تاجر بازار (بخش اول)

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *