دو فصل است تقویم دلتنگی ام از سعید بیابانکی
دو فصل است تقویم دلتنگی ام از سعید بیابانکی خوشم با شمیم بهاری که نیست غباری که هست و سواری
دو فصل است تقویم دلتنگی ام از سعید بیابانکی خوشم با شمیم بهاری که نیست غباری که هست و سواری
ای آسمان من که سراسر ستاره ای از سعید بیابانکی ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت بر سینه می فشارمت،
تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد خیال می کنم این بغض ناگهان شعر است همین یقین فروخفته در
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری از سعید بیابانکی مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم که عقل و
بیهوده به سرمه چشم داری از فاضل نظری شیداتر از این شدن چگونه؟ رسواتر از این شدن چگونه؟ بیهوده به
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار از فاضل نظری از شوق تماشای شب چشم تو سرشار آیینه به دست
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که
بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است هنوز گر چه صدایت غریب و غمگین است بلند حرف بزن،گوش شهر سنگین است
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را از خدا
ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟ مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده شدهام بیرمق و غمزده و تا خورده
تولید محتوای هدفمند با تضمین بازگشت وجه در صورت عدم ایجاد ورودی
تماس بگیرید: 0912-064-7344