داستان اخلاقی (نوازش یتیم)
داستان اخلاقی (نوازش یتیم) یکی از همکلاسی های شهید نواب صفوی درمدرسه حکیم نظامی تهران می گوید: در بازگشت از مدرسه بایکی از همکلاسی هایم دعوا کردم او سنگی به من پرتاب و سر مرا شکست وگریه کنان به منزل رفتم. پدرم تا چهره خون آلود مرا دید برآشفت وبرای تنبیه آن بچه به دنبال […]
داستان اخلاقی (پرهیز از تکبر)
داستان اخلاقی (پرهیز از تکبر) یکی از یاران رسول خدا صلی الله علیه وآله می گوید: «در محضر پیامبرصلی الله علیه وآله آیه «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً» را خواندم، رسول خداصلی الله علیه وآله زشتی تکبر و نتایج سوء آن را برشمرد به حدّی که من گریستم. حضرت فرمود: چرا گریه […]
داستان اخلاقی (عفو بی نظیر)
داستان اخلاقی (عفو بی نظیر) عبدالله بن عباس گوید: وقتی پیامبر(ص)به جنگ بنی اَنمار می رفت،در محلی فرود آمد و سپاه اسلام نیز توقف کرد.در آنجا از لشکر دشمن کسی دیده نمی شد.پیامبر برای قضای حاجت از لشکر دور شد. در همان حال باران شروع به باریدن کرد.به طوری که آب زیادی بر زمین جاری […]
داستان اخلاقی (تقسیم گُل ها)
داستان اخلاقی (تقسیم گُل ها) وقتی امام خمینی (ره) در نوفل لوشاتو به سر می برد در شب تولد حضرت مسیح پیامی برای مسیحیان جهان دادند که خبرگزاری ها پخش کردند و در کنار آن دستور دادند تا هدایایی مثل گز،آجیل و شیرینی که از ایران آورده بودند را بین مردم نوفل لوشاتو تقسیم کنند.هدایا […]
داستان اخلاقی (همدردی با نیازمندان)
داستان اخلاقی (همدردی با نیازمندان) یکی از مقلدین شیخ انصاری که از تجار و ارادتمندان او بود به خدمت شیخ رسید و بعد از بوسیدن دست او یک عبای گران قیمت زمستانی که در نوع خود از جهت جنس ورنگ از ارزش زیادی برخوردار بود به رسم هدیه بر دوش وی انداخت. روز بعد که […]
داستان اخلاقی (آزادگی)
داستان اخلاقی (آزادگی) عثمان کیسه پولی را به یکی از غلامانش داد تا به ابوذر دهد و گفت: اگر ابوذر این هدیه را بپذیرد تو را آزاد خواهم کرد.بندۀ عثمان کیسه پول را نزد ابوذر آورد، امّا هر چه اصرار کرد او نپذیرفت. عرض کرد: ای ابوذر! اگر این کیسه پول را بپذیری من از […]
داستان اخلاقی (اعضای بدنمان روزه باشند)
داستان اخلاقی (اعضای بدنمان روزه باشند) در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد. به او گفتند: ای پیر مرد مگر روزه نیستی؟ پیرمرد گفت: چرا روزهام، فقط آب و غذا میخورم. جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟ پیرمرد گفت:بلی، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی […]
امام علی در شرایط زیر دعوت مهمانی را پذیرفت
امام علی در شرایط زیر دعوت مهمانی را پذیرفت مردی که دوست داشت امیرالمؤمنین علیه السلام را به منزلش میهمان کند، از آن حضرت دعوت به عمل آورد تا امام علیه السلام به منزل او رود و از غذای وی تناول نماید. امام علیه السلام فرمود: میهمانی تو را به سه شرط می پذیرم. مرد […]
داستان اخلاقی (بخشش)
داستان اخلاقی (بخشش) شخصی از اقوام امام سجاد علیه السلام نزد آن حضرت آمد و به او ناسزا گفت. امّا امام علیه السلام جواب او را نداد تا آن مرد جسور از او جدا شد و رفت. آن گاه امام علیه السلام به همراهان خود فرمود: شما شنیدید که این مرد با من چه گفت، […]
داستان اخلاقی (پشیمانی از گناه)
داستان اخلاقی (پشیمانی از گناه) روزی امام کاظم علیه السلام از کوچه های بغداد عبور می کرد، که گذر او به خانه «بُشْر» افتاد. وقتی از جلوی منزل او می گذشت، صدای رقص و ساز و آواز حرام از منزل او بلند بود. در همان حال کنیزی که خاکروبه در دست داشت از منزل بشر […]