unaccustomed – ناآشنا – غیر عادی
the king was unaccustomed to having people disobey him
پادشاه به داشتن مردمی که از او سرپیچی کنند عادت نداشت
bachelor – مجرد – مرد مجرد
my brother took an oath to remain a bachelor
برادرم قسم خورد که مجرد باقی بماند
qualify – صلاحیت پیدا کردن – واجد شرایط شدن
i am trying to qualify for the job which is now vacant
سعی می کنم برای شغلی که در حال حاضر بلاتصدی است واجد شرایط بشوم
corpse – جسد – جنازه – نعش
the corpse was laid to rest in the vacant coffin
جنازه در تابوت خالی قرار داده شد
conceal – مخفی کردن – پنهان کردن
tris could not conceal his love for gloria
تریس نتوانست عشق به گلوریا را پنهان کند
dismal – ملامت آور – غم انگیز – افتضاح – اندوهگین
i am unaccustomed to this dismal climate
به این آب و هوای گرفته عادت ندارم
frigid – سرد – خشک – غیر دوستانه – رفتار و برخورد سرد
inside the butcher’s freezer the temperature was frigid
دمای داخل فریزر قصاب بسیار سرد بود
frigid – سرد – خشک – غیر دوستانه – رفتار و برخورد سرد
eskimos inhabit the frigid part of alaska
اسکیموها در بخش بسیار سرد آلاسکا زندگی می کنند
numb – بی حس – کرخت
my fingers quickly became numb in the frigid room
انگشتانم در اتاق خیلی سرد به سرعت کرخت شدند