داستان اخلاقی (دل نبستن به خوشنودیِ مردم)

پربازدیدترین این هفته:

اشتراک گذاری این مطلب:

فهرست مطالب:

داستان اخلاقی (دل نبستن به خوشنودیِ مردم)

روايت شده كه لقمان حكيم ، در سفارش به فرزندش گفت: «به خشنودى و مدح و ذمّ

مردم، دل خوش مدار؛ زيرا اين، دستْ يافتنى نيست؛ هر چند انسان در تحصيل آن ، نهايت

تلاش خود را به انجام رساند» .

فرزندش به او گفت: معناى اين سخن چيست؟ دوست دارم براى آن ، مَثَلى يا كارى و يا

سخنى را ببينم.

لقمان به او گفت: «من و تو بيرون برويم» .

بيرون رفتند و لقمان عليه السلام حيوانى را كه با آنها بود، سوار شد و پسرش را پياده رها

كرد تا پشت سر او بيايد . بر گروهى گذر كردند، كه آنها گفتند: عجب پير سنگ دل و بى

رحمى است ؛ خودش كه قوى تر است ، سوار حيوان شده و بچه را پياده رها كرده! اين ،

كار بدى است .

لقمان به فرزندش گفت: «آيا سخن آنان را شنيدى كه سوار شدن من و پياده رفتن تو را بد

شمردند؟» .

گفت: آرى.

لقمان عليه السلام گفت: «حال ، تو سوار شو تا من پياده بيايم» .

فرزند ، سوار شد و لقمان ، پياده راه افتاد تا اين كه بر گروه ديگرى گذر كردند، و آنها

گفتند: عجب پدر و فرزند بدى هستند! پدر به اين دليلْ بد است كه بچه را خوب ادب نكرده

و او سوار شده و پدر را پشت سر خود ، پياده رها كرده، در حالى كه پدر ، سزاوار احترام و

سوار شدن است. فرزند نيز بد است ؛ زيرا او با اين حال، عاقّ پدر شده است. بنا بر اين،

هر دو ، كار بدى كرده اند.

آن گاه ، لقمان به فرزندش گفت: «شنيدى؟» .

گفت: آرى .

لقمان گفت: «حال ، هر دو با هم ، سوار حيوان مى شويم» .

سوار شدند و وقتى بر گروهى ديگر گذر كردند، آنها گفتند: عجب! در دل اين دو سوار،

رحمى نيست و از خدا بى خبرند؛ هر دو ، سوار اين حيوان شده اند و خارج از توان، از آن ،

بار مى كشند. بهتر بود يكى سوار شود و ديگرى پياده برود .

لقمان گفت: «شنيدى؟» .

گفت: آرى.

آن گاه گفت: «حال ، بيا حيوان را بدون سواره، از پشت سر برانيم» .

چنين كردند و وقتى بر گروهى گذر كردند، آنها گفتند: اين كارِ اين دو شخص ، عجيب است

كه حيوان را بدون سواره رها كرده اند و خودشان پياده مى روند. در هر حال، آنها را مذمّت

كردند.

لقمان به فرزندش گفت: «مى بينى كه تحصيل رضايت مردم ، محال است . پس به آن

اعتنا نكن و به جلب رضايت خداوند جلّ جلاله  مشغول باش ، كه كسب و كار و سعادت و

خوش بختىِ دنيا و روز حساب و سؤال ، در آن است» .

منبع:فتح الابواب : ص 307 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 433 ح 27

 

 

داستان اخلاقی (دل نبستن به خوشنودیِ مردم)

اینجا می تونی سوالاتت رو بپرسی یا نظرت رو با ما در میون بگذاری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *